در ساباط چه گذشت؟
«ساباط» یکی از روستاهای اطراف شهر تاریخی مدائن بوده است. مرحوم طریحی نوشته است «و یوم ساباط من ایام الحسن بن علی مشهور[1] ». در این یادداشت کوتاه، مروری داریم بر حوادث تاریخی عزیمت امام حسن علیه السلام به ساباط و اتفاق تلخی که در آنجا رخ داد. امید است که برای علاقه مندان مباحث تاریخ اسلام سودمند باشد.
خیرخواه امت
پس از شهادت امیرالمومنین علیه السلام و بیعت مردم عراق با حضرت مجتبی علیه السلام، از آنجا که معاویه به ادامه درگیری با سپاه عراق تمایل داشت و اقدامات ایذایی خود را متوقف نمی کرد، حضرت مجتبی علیهالسلام هم برای درگیری با سپاه دشمن مردم را به جهاد دعوت نمود. گروهی از آنان که در تعدادشان بحث است (دوازده هزار نفر[2] یا چهل هزار نفر[3] ) به این منظور آماده شوند. امام مجاهدین را به فرماندهی پسر عمویشان عبیدالله بن عباس – برادر ابن عباس معروف که در حدیث و تفسیر مطرح است - به سوی دشمن فرستاد و خود عازم مدائن شد.
اینکه چرا امام به سمت مدائن رفتند محل بحث می باشد. بیشتر منابع در این زمینه سکوت کرده اند. اگر به حدس باشد، احتمال دارد برای تشویق مردم و اعزام نیروی بیشتر به نبرد به آنجا رفته باشند. لکن دینوری در «اخبار الطوال» گزارش می دهد که معاویه سپاهی را به فرماندهی عبدالله بن عامر به انبار فرستاده بود تا از آنجا به سوی مدائن پیشروی کنند. امام که وضع را چنین دید خود عازم مدائن شد[4]. بر این اساس اقدام امام جنبه دفاعی داشته است.
در هر حال حضرت در منطقه ساباط – برخی منابع خود مدائن را ذکر می کنند ولی احتمالا چون ساباط نزدیک شهر مدائن است اینگونه تعبیر شده – توقفی داشتند و یک شب ماند (و بات هناک[5]) صبح روز بعد حضرت خطبه ای کوتاه برای مردم خواندند که از متن آن بوی صلح و آتش بس به مشام می رسید. متن خطبه به نقل از ابوالفرج اصفهانی (متوفی 356) چنین است:
«الحمد لله كلما حمده حامد و أشهد أن لا اله الا الله كلما شهد له شاهد و أشهد أن محمدا رسول الله أرسله بالحق و ائتمنه علی الوحی صلی الله علیه و آله، أما بعد فوالله انی لأرجو أن أكون قد أصبحت بحمد الله و منه و أنا أنصح خلقه لخلقه و ما أصبحت محتملا علی مسلم ضعینة و لا مریدا له بسوء و لا غائلة ألا و ان ما تكرهون فی الجماعة خیر لكم مما تحبون فی الفرقة، ألا و انی ناظر لكم خیرا من نظركم لأنفسكم فال تخالفوا أمری و لا تردوا علی رأیی غفر الله لی و لكم و أرشدنی و ایاكم لما فیه محبته و رضاه انشاء الله.[6] »
پس از حمد و صلوات: اما بعد بخدا سوگند که من امیدوارم که بحمد الله روز کرده باشم در حالی که خیرخواهترین مخلوق خدا برای خلق او باشم و روز نکنم در حالی که بر مسلمانی کینه ای در دل داشته باشیم و برای او بدی بخواهم آگاه باشید آنچه را که در اتحاد ناپسند می دانید برای شما بهتر از چیزی است که در تفرقه دوست می دارید. آگاه باشید که من برای شما از خودتان خیرخواه تر هستم بنابراین با فرمان من مخالفت نکنید و نظرم را به من باز مگردانید خدا من و شما را بیامرزد و به آنچه در آن محبت و رضایتش هست ارشاد فرماید.
شیخ مفید هم همین متن را نقل کرده است [7] که احتمالا از ابوالفرج گرفته است.
پاسخ به یک اشکال
قبل از نقل ادامه ماجرا در اینجا لازم است به اشکالی که برخی از پژوهشگران معاصر به نقل پیش گفته وارد کرده اند بپردازم. آنها معتقدند که مطلب گذشته با ظاهر وقایع سازگار نیست و چگونه ممکن است امام که برای جلوگیری از حمله دشمن به مدائن و یا تهیه نیرو به آنجا آمده، بی دلیل و هنوز درگیری آغاز نشده سخنانی بگوید که بوی صلح بدهد؟ [8]
پاسخ ایشان در کلام مرحوم مفید آمده است – گویا ملاحظه نکردهاند –جناب مفید قبل از ذکر خطبه بالا علت بیان آن را امتحان مردم دانسته و گفته امام برای اینکه مردم را بیازماید که تا چه حد مطیع فرامین ایشان هستند، مطلب را به صورت مذکور بیان نموده است.
توجیه دیگر اینکه که ممکن است بیان شود اینکه شاید حضرت به عدم امکان رویارویی با لشکریان شام پی برده باشد چرا که قبل از عزیمت به مدائن و در هنگامی که در کوفه مردم را دعوت به جهاد کرده بود، عدم آمادگی مردم کاملا مشهود بود (فتثاقلوا عنه[9])، لذا چه اشکالی دارد که در اینجا امام شروع به زمینه سازی برای پذیرش واقعیت در میان مردم کرده باشد؟
ماجرای تلخ هجوم
پس از خطبه کوتاه امام در میان مردم همهمه و گفتگو آغاز می شود. مردم به این گمان گرایش پیدا می کنند که گویا امام قصد دارد تا با معاویه صلح کند. اینجاست که ماجرای تلخ هجوم به خیمه امام پیش می آید. با این تفاوت که سه نقل در مورد زمان رخ دادن آن وجود دارد:
نقل اول: ابوالفرج و شیخ مفید نوشته اند که مردم پس از اینکه حدس زدند امام قصد صلح دارد به خیمه ایشان هجوم برده و اسباب و وسایل حضرت را غارت می کنند. تا جایی که حتی جانماز حضرت را از زیر پای ایشان می کشند (فانتهبوه حتی اخذوا مصلاه من تحته) و مردی با ایشان درگیری فیزیکی پیدا می کند.[10]
نقل دوم: ابن اثیر و ابن جوزی آورده اند که علت هجوم مردم به خیمه امام، پخش شدن شایعه کشته شدن قیس بن سعد - جلودار لشکر امام در نبرد با شام - بوده است. مردم به محض شنیدن خبر مذکور به خیمه ایشان حمله می کنند.[11]
نقل سوم: یعقوبی گزارش می دهد که هجوم مذکور پس از مذاکره امام با نمایندگان معاویه – مغیرة بن شعبة و عبدالله بن عامر - بوده است. آنها پس از مذاکره، از خیمه امام خارج میشوند و در میان مردم شایع می کنند که امام صلح با معاویه را پذیرفت. در نتیجه، مردم به خیمه امام هجوم می برند.[12]
هر کدام که باشد، ماجرای غارت خیمه نشان می دهد که مردم آماده پذیرش صلح نبودند و گرایشات افراطی و خوارج گونه در میان آنها زیاد بوده است. خوارج هر کسی که را به نظر آنها مرتکب گناه کبیره- همانند صلح با دشمن- شود کافر می دانستند[13]!
ادامه جریان تلخ تر است. یاران امام ایشان را تحت الحفظ از مردم دور می کنند و به مکان دیگری منتقل می کنند. اما مردی با نام جراح بن سنان از بنی اسد که گویا منتظر فرصت بوده به ایشان حمله کرده و با خنجر پای ایشان را می شکافد - در نقل ابن جوزی، زخمی شدن امام در ادامه غارت خیمه ذکر شده[14]- امام هم گردن او را محکم میگیرد و هر دو روی زمین می افتند. یاران حضرت مهاجم را می کشند و حضرت را روی تخت گذاشته به شهر مدائن منتقل می کنند. والی شهر سعد بن مسعود ثقفی- عموی مختار- بود که از طرف امیرالمۆمنین علیهالسلام منصوب گشته بود. امام تا مدتی جهت مداوا نزد والی خود می ماند.[15]
جریانات تلخ مذکور به خوبی از وضعیت وخیم عراق در آن دوره حکایت می کند. چه بهتر که این اتفاقات ناگوار پیش از جنگ رخ داد، چرا که معلوم نبود آن جماعت در صورت وقوع جنگ چه بلایی بر سر امام میاورد!
پی نوشت:
[1] - مجمع البحرین : 4.
[2] - مقاتل الطالبین: 71.
[3] - الفتوح 4/153.
[4] - اخبار الطوال : 216.
[5] – الارشاد : 2/11.
[6] - مقاتل الطالبین: 71.
[7] – الارشاد: 2/11
[8] - رسول جعفریان، حیات فکری وسیاسی امامان شیعه: 143.
[9] – الارشاد: 2/10.
[10] -مقاتل الطالبین: 72.
[11] – الکامل: 3/271 ؛ تذکرة الخواص: 257.
[12] - تاریخ یعقوبی: 2/215.
[13] - ر.ک: موسوعة التاریخ الاسلامی: 5/457.
[14] - تذکرة الخواص: 257.
[15] - مقاتل الطالبین: 72.
نظرات شما عزیزان: